loading...

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

بازدید : 178
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 5:31

بغلم کرد...حرف زد و حرف زد...یه جمله گفتم و سکوت رو ادامه دادم...سکوت و سکوت...حرف میزد و هر چند جمله یبار میگفت من چقدر چرت میگم...حرف میزد و من نمیتونستم حرفی بزنم...درد بود و درد...سنگ بودم...باهمه حرفاش و اشکاش دلم نرم نشد...سنگی بود...سنگی که تو ۲۵ سالگی نبود...و ترس و ترس منو رها نمیکرد...بیمارستان میخواستم و خستگی و فحش...عشق نمیخواستم و اغوش و محبت...احمقانه سنگ ایستاده بودم جلوش...تا وقتی که گفت کاش دکتر نبودی...چه جمله عجیبی...دومین باره یا شایدم چندین باریه که شنیدم‌...فکرم رفت تو ۱۶ سالگی...وقتی که بهم میگفتن دکتر شو تا شوهر خوب پیدا کنی تا خوشبخت بشی...و حالا هربار قضیه داره برعکس میشه

سرنوشت یک زن و اندازه سینه ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 5
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 176
  • بازدید ماه : 528
  • بازدید سال : 2665
  • بازدید کلی : 8291
  • کدهای اختصاصی